۱۳۸۵ آبان ۲۶, جمعه

لوقی



از اونجایی که دیگه لباس تمیزی برای پوشیدن نداشتم امروز همه لباس نشسته ها رو جمع کردم و بقچه ام رو زدم زیر بغلم به قصد لوقی.
این لوقی (به فتح لام و کسر واو) که از عجایب مملکت فرنگه یک مغازه بی صاحبه که چندتا ماشین لباسشویی ریز و درشت توش گذاشتند برای شستن لباس خلق الله.

طبق دستورالعمل نصب شده بر روی دیوار باید لباسها رو با توجه به وزنشون تو سوراخ یکی از ماشین لباسشویی ها بچپونی و چند سکه ناقابل ضمیمه کنی و یک ساعتی صبر کنی تا لباسها به امید خدا شسته شند. تا دستگاه کارش رو تموم کنه شروع کردم به خوندن شرح دکمه های دستگاه و اعلامیه های نصب شده به در و دیوار. اعلامیه ها در مجموع به فرانسه سلیس می گفت: «مثل آدم از دستگاه ها استفاده کنید. مرسی!» شرح دکمه ها هم چیزهایی در مورد لباسهای سفید و رنگی و اینجور چیزها بود که من درست سر درنیاوردم.
باری، در بحر تفکر داشتم غرق میشدم که کار دستگاه تموم شد. در شیشه ای ماشین رو که باز کردم حسابی جا خوردم. اول فکر کردم که دستگاه رو اشتباه گرفتم، ولی نه، خودش بود. حوله زرد رنگم رو شناختم ولی از لباسهای سفیدم که اکثراً هم گلاب به روتون لباس زیر بود، خبری نبود! از اونجایی که چند نفر دیگه هم داخل مغازه بودند خم به ابرو نیاوردم و لباسهام رو داخل خشک کن ریختم و پنجاه سانتیم دیگه هم خیر اموات صاحب مغازه کردم ...

و اما نتایج داستان:

نتیجه علمی:
زرد + سفید ---------> لیمویی
زرد + قرمز ---------> گوجه ای له شده!
زرد + آبی ---------> سبز چمنی لگد شده!
نتیجه تجربی: اول شرح دکمه ها رو بخونید بعد با دستگاه کار کنید!

هیچ نظری موجود نیست: