۱۳۸۵ آبان ۲۷, شنبه

آرایشگاه


امروز یک کار مهم انجام دادم: رفتم آرایشگاه! حتماً می پرسید این کجاش مهمه؟ جونم براتون بگه که وقتی قرار باشه کلی پول واسه کوتاه کردن چهار تا دونه مو بدی، آرایشگاه رفتن یا نرفتن؟ مسأله ات میشه این!
یک ماهی بود که واسه اینکه آرایشگاه نرم به خودم تلقین میکردم که موی بلند بهم میاد ولی راستش دیگه زیادی داشت بهم میومد! اینه که چند روزی بود از جلوی هر آرایشگاهی که رد میشدم لیست قیمتهاش رو به تفصیل برانداز میکردم. حاصل این تحقیق میدانی، پیدا کردن یک آرایشگاه ارزان بود از قرار سیزده و نیم یورو برای کوتاه کردن موی آقایان.
ایران که بودیم وقتی آرایشگاه میرفتیم معمولاً پیش میومد که صاحب مغازه، مشغول بود و شاگردش در حسرت مشتری. اینجور موقعها می نشستیم روی صندلی انتظار و صبر می کردیم تا کار اوستا تموم شه. با یک چشم غره هم به شاگرد سلمونی میفهموندیم که ما زلف پریشون (همون چهار تا دونه مو) رو به دست شاگردجماعت نمیدیم! اینجا که رفتم، اوستای آرایشگاه خانم مسنی بود و شاگرداش دو تا دختر – به از شما نباشه- مثل پنجه آفتاب! نمیدونم چی شد که یهو دلم به حال هر چی شاگرد سلمونی ه سوخت! بالاخره این بیچاره ها هم باید مشتری داشته باشند و کار کنند تا استاد بشند. این بود که با یک لبخند روحیه بخش رفتم جلو ... بنژوق مادموزل*!
* bonjour mademoiselle

هیچ نظری موجود نیست: