۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

مهمان نوازی


نقل است که قلندری – نمیگم طرف کجایی بوده که به کسی برنخوره - از بهر دوستان حکایت همی کرد که: «چه بگویم از مهمان نوازی اهالی تهران، چه نشسته اید که اهل این بادیه به محض ورود به شهر با اتومبیلی به کفایت باکلاس، با آغوشی بس فراخ به استقبال آیند و پسته تعارف کنند و شب هنگام با قسم و آیه شما را از رفتن به هتل و مسافرخانه باز دارند و در منزل خویش مأمن و مأوی دهند و صبح با دعای خیر بدرقه تان کنند!» جمع دوستان حیرت زده – با دهان باز – همی پرسیدند: «اوووووووووووه! تی بلا پسر، تو مگه رفته بودی تهران؟!» پاسخ همی داد که: «تی قربان! خودم که نرفتم، خانم جان تعریف می کرد!»
***
حالا شده حکایت ما در بلاد فرانسه:
چند روز پیش از یکی آدرس شرکت بیمه رو پرسیدم، - اینجا اینقدر با روی باز به سؤالاتت جواب میدن که آدم هوس میکنه بیخود و بی جهت از مردم سؤال بپرسه! - اولش از روی نقشه کلی برام توضیح داد بعد انگار که دلش راضی نشده باشه ماشین رو از پارکینگ در آورد و رسوندم دم شرکت بیمه، همراهم اومد توی شرکت بیمه تا کارم رو انجام بدم بعد هم دوباره رسوندم سر جای اولم! وقتی تصور کردم این مسیر رو باید پیاده با اون کوله پشتی سنگینی که روی دوشم بود طی میکردم، جد و آبادش رو تا آدم و حوا دعا کردم.
از این جالب تر اینکه امروز که برای خرید رفته بودم فروشگاه لیدل در حومه شهر - این لیدل (LIDL) یک فروشگاه آلمانیه که تو همه شهرهای فرانسه شعبه داره و جنسهاش خیلی ارزون و با کیفیته – برگشتنی از فروشگاه که اومدم بیرون، سر خیابون وایستاده بودم که یک عابر بیاد و جای ایستگاه اتوبوس رو ازش بپرسم. چند دقیقه ای نگذشته بود که یک ماشین جلوی پام ترمز کرد. فکر کردم میخواد آدرس بپرسه، رفتم جلو. گفت: «میتونم کمکتون کنم؟!» گفتم که دنبال فلان ایستگاه اتوبوس میگردم، سوارم کرد و رسوندم جلوی ایستگاه اتوبوس و دوباره همون مسیر رو برگشت، فهمیدم بنده خدا مسیرش رو به خاطر من عوض کرده بود.
خلاصه که چی بگم از مهمون نوازی اهالی فرانسه ...

۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه

فسانه

ای فسانه، فسانه، فسانه!
ای خدنگ ترا من نشانه!
ای علاج دل، ای داروی درد
همره گريه های شبانه!
با من سوخته در چه کاری؟

نیما یوشیج